از ديدگاه جهان بيني الهي، جهان بيهوده آفريده نشده است و تمام موجودات به سوي مقصد خاصي در حركتاند و خداوند حكيم هيچ موجودي را بيهوده نيافريده است و آفرينش همه موجودات همراه با حكمت و تدبير است
بنابراين، اصل هدفداري خلقت، لازمه توحيد است. باري اگر كسي خدا را بپذيرد، لازمه اين اعتقاد، پذيرش اصل هدفداري موجودات و مخلوقات است و پس از پذيرش اين اصل، اين موضوع مطرح است كه غايت و هدف موجودات چيست؟ مخلوقات رو به سوي چه هدفي دارند؟ پس از مطالعه در موجودات جهان آفرينش روشن ميشود كه آنها به خاطر داشتن نيروها و جهاز دروني، به سوي مقصد و هدف معيني در حركتاند كه اين همان هدايت تكويني است كه همه موجودات رهسپار كمال نوعي خويشاند. اين هدايت تكويني از كوچكترين ذره تا بزرگترين كهكشانها را در برميگيرد. موسي(ع) در برخورد با فرعون ميگويد: قال ربنا الذي أعطي كل شيء خلقه ثم هدي: «گفت پروردگار ما كسي است كه هر چيزي را خلقتي كه درخور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است». (طه/50).
بنابراين بعضي از موجودات براي رسيدن به كمال خويش از خود اختياري ندارند و تكامل برخي ديگر اختياري است بدان معنا كه خود بايد براي رسيدن به كمال تلاش كنند. انسان در زمره اين موجودات است كه خداوند درباره هدايت او ميگويد: فألهمها فجورها و تقويها: «پليدكاري و پرهيزگاريش را به آن الهام كرده است» (شمس / 8) و نيز فرموده: انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً: «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس». (الانسان/3).
بنابراين انسان همانند ديگر موجودات نيست كه داراي اسباب و وسايلي باشد كه بدون اختيار او را به مقصدش هدايت كند، بلكه او به واسطه نيروي فكر و قواي ادراكي و قدرت تسخيري كه خداوند براي او فراهم كرده، رو به سوي كمال ميرود. از طرفي نوع بشر به حسب طبع به دنبال منافع خويش و بهرهكشي است، اين استخدام فطري او را به مدنيت و اجتماعي شدن واميدارد و در عين حال كار او را به اختلاف و فساد ميكشاند. در نتيجه در تمامي امورات زندگيش كه فطرت اقتضاي برطرف كردن نيازهاي او را دارد، اختلاف وارد ميشود و آن حوائج برآورده نميگردد مگر با قوانيني كه حيات اجتماعي او را اصلاح كرده و اختلافاتش را برطرف نمايد. اما قانوني كه تزاحم ميان خواستهها و منافع افراد را برطرف و عدالت اجتماعي را در جامعه حكمفرما كند به طوري كه در حق هيچ فردي ظلم و ستم نشود و قانوني كه ضمانت اجرايي در جامعه داشته باشد و افراد بدان احترام بگذارند و نيز هدايت به سوي قانوني كه رافع اختلاف باشد، كار عقل نيست، چرا كه همين عقل است كه به سوي اختلاف دعوت ميكند زيرا او اجتماع تعاوني را از راه اضطرار ميپذيرد و در صورتي كه مزاحمي وجود نداشته باشد و يا زماني كه قدرتي مافوق ديگران به دست آورد، هرگز حكمي ندارد يا حكم برخلاف ميكند. خداوند ميفرمايد: ان الانسان ليطغي أن رآه استغني (علق / 7). همين كه انسان خود را بينياز ديد، از حد خود تجاوز و تعدي ميكند و از جمله بينيازيها، همان بينيازي از اجتماع تعاوني و قانونگذاري است. حواس و مشاعر نيز در معرض لغزشگاههاي خطا واقع ميشوند و عقل نيز فرمانبردار هوسها و شهوات ميگردد و چه بسا كه هوس آدمي او را وادار ميكند كه در حقوق ديگران تجاوز كند. از طرفي ديگر قانونگذار بايد شخصي باشد كه انسان را كاملاً شناخته باشد ولي به علت پيچيدگي و ابهام حقيقت انسان، علم انسان تاكنون در رابطه با شناخت خويش پيشرفتي نداشته و موانع اين پيشرفت هميشگي است.
الكسيس كارل مينويسد: «به طور خلاصه كندي پيشرفت علوم مربوط به انسان در مقايسه با تكامل سريع فيزيك و شيمي و مكانيك و نجوم، معلول پيچيدگي و ابهام موضوع و فرصتهاي مساعد كم و كوتاه براي مطالعه و همچنين ساختمان خاص فكري آدمي است. عبور از اين موانع بيش از حد انتظار دشوار است و بايد مساعي فراواني در اين راه به كار برد. با اين همه هرگز شناسايي ما از خود به پايه سادگي و زيبايي فيزيك نخواهد رسيد، زيرا موانعي كه پيشرفت آن را متوقف ميكنند، هميشگي هستند و بايستي به اين نكته معترف بود كه علم انسان از تمام رشتههاي ديگر علوم دشوارتر و پيچيدهتر است1».
افزون بر اين كه شناخت وجود و ماهيت بشر براي آدميان به طور كامل غيرممكن است، شناخت اصول و مراحل تكامل و سعادت و رفع اختلاف جوامع و همزيستي مسالمتآميز نيز غيرممكن است. تاريخ شهادت ميدهد كه اجتماعاتي كه در طول تاريخ تشكيل شده خالي از اختلاف نبوده و بشر با فطرت و عقلي كه عقل سليمش ميشمرد نتوانسته قوانيني وضع كند كه ريشه اختلاف را قطع و فساد و تباهي را قلع و قمع كند و بهترين شاهدش جريان حوادث گوناگون اجتماعي و فسادهاي اخلاقي و جنگهاي خانمانسوز و كشتارهاي دسته جمعي و نابود كردن ميليونها انسان و تسلط ظالمانه بر مال و جان و ناموس آنهاست كه هنوز هم در عصر حاضر كه عصر مدنيت و ترقي و دانش و فرهنگ ناميده ميشود، مشاهده ميگردد. نتايجي كه از اين بحث به دست ميآيد، اين است كه يك قانونگذار بايد انسانشناس باشد و فلسفه آفرينش انسانها را بداند تا اصول تكامل و قوانين را براي رسيدن به اين هدف غايي بيافريند. نيز رابطه ميان فرد و اجتماع را بداند تا تكامل فردي و اجتماعي را بشناسد و از خطا و لغزش به دور باشد. بيشك شرايط مذكور را جز در وجود خدا، در هيچ كس نميتوان سراغ گرفت. اوست كه سازنده انسان است و از تمامي نقاط قوت و ضعف او آگاه است و ميداند كدام قانون مناسب مقتضيات وجودي اوست. ألايعلم من خلق و هواللطيف الخبير: «آيا كسي كه آفريده است نميداند؟ با اين كه او خود باريك بين آگاه است.» (ملك / 14). و لقد خلقنا الانسان و نعلم مانوسوس به نفسه: «و ما انسان را آفريدهايم و ميدانيم كه نفس او چه وسوسهاي به او ميكند.» (ق / 16).
تنها خداست كه از خطا و لغزش به دور است و هيچ گونه نفعي در ارائه قانون براي خود ندارد. خداوند در قرآن قانونگذاري را به خويش منحصر كرده است. «ان الحكم الا لله» (يوسف / 40 و 67).
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون: «وكساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داوري نكردهاند، آنان خود كافراناند.» (مائده / 44). و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون: «و كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكردهاند، آنان خود ستمگراناند.» (مائده / 45). و من لم يحكم بما انزلالله فاولئك هم الفاسقون: «و كساني كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند، آنان خود، نافرماناند». (مائده / 47).
از اين مطالب اين نتيجه به دست ميآيد كه در نظام آفرينش براي تكامل هر موجودي راهنمايي و اسباب و جهازي تعيين شده و در رابطه با تكامل انسان نيز اين قانون به طور طبيعي جاري است ولي دستگاه آفرينش، راهنماي تكامل را در متن وجود انسان قرار نداده، زيرا انديشه بشريت، توانايي شناخت انسان و اصول تكامل را ندارد. همچنين او محكوم نيازها و سودجوئيها و هواها و هوسهاست به همين خاطر نميتواند رسالت تكامل خويش را به عهده گيرد؛ از اين رو خداوند در ميان آفريدههاي خويش پيامبراني را مأمور ميسازد تا مردم را به مصالح و منابع و برنامهاي كه پياده كردن آن موجب بقاي آنها و تركش موجب فناي آنهاست، راهنمايي كنند.
امام رضا(ع) ميفرمايند: «چون در متن آفرينش انسان و در ميان غرايز و نيروهاي مرموز و مختلفي كه در وجود بشر است، نيرويي كه بتواند رسالت تكامل انسان را به عهده گيرد، وجود ندارد و با توجه به اين كه آفريدگار جهان قابل ديدن نيست بديهي است كه مردم نميتوانند با او تماس بگيرند، بنابراين (از نظر علمي) چارهاي جز اين نيست كه خداوند بايد پيامآوري داشته باشد داراي مصونيت كامل كه برنامه او را به مردم ابلاغ كند و آنها را به آنچه موجب جلب منافع و دفع مضارّ آنهاست آگاه سازد2».
خداوند انبيايي را مبعوث ميگرداند تا راه رشد و كمال انسانها را به آنها نشان دهد و اگر خداوند هدف خلقت و راه نيل به كمال را در اختيار انسانها نگذارد، كارش لغو و بيهوده ميشود. حكمت الهي اقتضا ميكند كه خداوند شناخت لازم را در اختيار همه انسانهاي قرون و اعصار مختلف بگذارد و اين راه نيز همان راه وحي است كه با ارسال انبيا و انزال كتب تحقق پيدا ميكند. قرآن در اين زمينه ميفرمايد:
1 - كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه: «مردم امتي يگانه بودند، پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيمدهنده برانگيخت و ما به آنان، كتاب (خود) را به حق فرو فرستاديم، تا ميان مردم در آنچه باهم اختلاف داشتند، داوري كنند.» (بقره / 213).
صدرالمتالمين در تفسير آيه مذكور مينويسد: «براي هدايت خلق و رسيدن به نجات و رستگاري واسطهاي بين انسان و خدا لازم است كه علوم و معارف و كمالات را غير از طريق تعليم بشري از خداوند دريافت كند و به مردم برساند. اگر هر انساني علومش را از ديگري فراگيرد، بدون اين كه منتهي به وحي و الهام شود، اين يك زنجيره بينهايت است و چارهاي نيست كه علوم منتهي شود به شخصي كه علم و كمالاتش را از لاهوت فراگرفته بدون آموزش و تقليد و آن اتصال نفس ملكوتي با ملائكه و دريافت علوم از آنهاست3».
2 - رسلاً مبشرين و منذرين لئلايكون للناس عليالله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزاً حكيماً: « پيامبراني بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براي مردم، پس از فروفرستادن پيامبران، در مقابل خدا (بهانه و) حجتي نباشد و خدا توانا و حكيم است.» (نساء / 165).
صاحب تفسير روح المعاني مينويسد: «رسولان و انبيا فرستاده شدند تا شريعت و احكام را به ما بياموزند، زيرا قواي بشري از ادراك جزئيات مصالح ناتوان است و اكثر مردم از درك كليات آن ناتوان ميباشند4».
3 - ولكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون: «و هر امتي را پيامبري است. پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالت داوري ميشود و بر آنان ستم نرود.» (يونس / 47).
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مينويسد: «وقتي پيامبر هر امتي به سوي آن امت آمد و رسالت الهي را به آنان ابلاغ نمود، قهراً اختلاف راه انداخته گروهي تصديق و گروهي ديگر تكذيبش كردند در آن زمان خداي تعالي بين آنان قضاء به حق و عدل براند5».
4 - ولو انا اهلكنا هم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولاً فنتبّع آياتك من قبل ان نذلّ و نخزي: «و اگر ما آنان را قبل از (آمدن قرآن) به عذابي هلاك ميكرديم، قطعاً ميگفتند: پروردگارا، چرا پيامبري به سوي ما نفرستادي تا پيش از آن كه خوار و رسوا شويم از آيات تو پيروي كنيم؟» (طه / 134).
در مجمع البيان آمده است: «عبارت (ولو انا اهلكناهم...) دلالت بر وجوب لطف دارد. زيرا خداوند بيان ميكند كه پيامبر را به خاطر وجوب لطف به سوي ايشان فرستاده است و اگر نميفرستاد، آنها حق داشتند اعتراض كنند. لكن با بعثت پيامبر ديگر حق اعتراض براي آنها نمانده و بهانهاي ندارند. توفيق با خداست6».
5 - ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً: «و ما تا پيامبري برنينگيزيم، به عذاب نميپردازيم».(اسراء / 15).
علامه طباطبايي ميفرمايند: «آيه كاشف از اقتضايي است كه عنايت و رحمت خداوندي دارد، و آن اين است كه هيچ قومي را به عذاب استيصال دچار نكند مگر بعد از آن كه رسولي به سويشان گسيل دارد تا حجت را برايشان موكد و تمامتر نموده و با بيانهايي پي در پي گوشزدشان كند7».
از اين آيات استفاده ميشود كه هدايت انبياء به معناي ارائه طريق است و آن به خاطر اتمام حجت الهي بر مردم است تا در روز قيامت ستمگران عذر و بهانهاي نداشته باشند. همچنين اين معنا را ميرساند كه عقل آدمي در تشخيص علوم و معارف نظري و عملي ناتوان است چرا كه در غير اين صورت حجت خدا بدون اعزام پيامبران تمام ميبود و از آنجا كه خداوند در نظام آفرينش به تكامل مادي موجودات و انسان نظر داشته، نميتواند از تكامل و سعادت روحي و معنوي انسان غافل باشد.
ابن سينا در الهيات آورده است: «نياز بشر به بعثت انبيا در بقاي نوع و تحصيل كمالات وجودي شديدتر است از نياز انسان به روئيدن مژهها و ابروها و گودي كف پا... جايز نيست كه عنايت الهي اين منافع را در اختيار انسان قرار دهد ولي بعثت انبيا را كه براي انسان ضروري است ناديده بگيرد8».
1 - انسان موجود ناشناخته، الكيس كارل، ص 11.
2 - فلسفه وحي و نبوت، ص 57، به نقل از بحارالانوار، ج 11، ص 40.
3 - تفسير صدرالمتالهين، ج 6، ص 273.
4 - روح المعاني، ج 6، ص 18.
5 - الميزان، ج 10، ص 102.
6 - مجمع البيان، ج 16، ص 93.
7 - الميزان، ج 13، ص 78.
8 - الهيات شفا، ص 647.